زبانحال حضرت زینب با برادر در بازگشت به کربلا
اگـر چه پـای فـراق تو پـیـرتـر گـشـتم را بـبخـش عـزیـزم که زنـده برگـشـتم شبـیـه شعـلـه شـمعـی اسـیـر سوسـویم رسـیـده ام سـر خـاکت ولـی به زانـویـم بیا که هر دو بگـریـیم جـای یکـدیگـر برای روضه مـان در عـزای یکـدیگر من از گلوی تو نالم؛ تو هم ز چشم ترم من ازجبین تو گریم؛ تو هم به زخم سرم من از اصابت آن سنگهای بی احساس و از نگــاه یـتــیـمـت به نـیـزه عـبـاس من از شکـستـن آن ابروی جـدا از هم تو از جسارت آن دست های نامحــرم همین بس است بگویم که زخم تسکین است وگوشهای من از ضرب دست سنگین است هـنـوز گــرد تـنـت ازدحـام مـی بـیـنـم به سمت خـیـمه نگــاه حــرام می بـیـنـم هر آنچه بود کـشیـده ز پیکـرت بُـردند مرا ببخـش که دیـر آمدم سـرت بُـردند مرا بـبخـش نبـودم سـر تو غـارت شد کـنار مــادرم انـگـشتـر تـو غـارت شد |